ورود

عضویت



حسین مهکام | درباره نمایش هی مرد گنده گریه نکن جلال تهرانی برای ماهنمامه سینما

سکوت به احترام لذت ...

حسین مهکام

۱. در تفکیک ساحت مؤلف و خواننده‌ی تماشاگر، اگرچه خواننده در فضایی که دستاوردهای هرمنوتیک به او اجازه‌ی هر تأویلی مبنی بر کهن‌الگوها و پیش‌زمینه‌های ذهنی خویشتن می‌دهد، آزاد است که فی المثل متنی را تمثیلی یا استعاری بخواند، اما تحمیل آن به ذهن مؤلف و اینکه مؤلف یقینا نیتی تمثیلی از تألیف متن داشته، نه تنها رویکردی امروزین نیست، که به شدت رنگ و بوی نگاهی تک‌ساحتی را به خود می‌گیرد. اتفاقی که به زعم حقیر در نگاه منتقدان نسبت به هی مرد گنده گریه نکن جلال تهرانی شکل گرفته است. حتی معتقدم که امکان این هست که مؤلف، خودش نیز پس از اتمام تألیف متن به قراردادها و نشانه‌هایی شخصی و اعتقادی دست یافته باشد. اما اینکه به او تحمیل کنیم که لزوما پیش از نگارش متن، نیتی تمثیلی از نگارش مثلا هی مرد گنده ... جهان مرگ است، اما با قراردادها و فیزیک و متافیزیک کاملا شخصی جهان متن نه جهان از پیش تعریف شده مرگ. متن، رئالیته خودش را دارد، نه لزوما رئالیته فیزیک نیوتن را.

اگر فاکنر در خشم و هیاهو با تعویض سرسام‌آور راوی با ما بازی می‌کند، در صورتی که دقت ما روی نفس تعویض‌های متعدد راوی مجبورمان کند کتاب را به گوشه‌ای پرت کنیم و سراغش نرویم؛ بازی را به او واگذار کرده‌ایم. اما اگر بدون دقت وافر روی تعویض روایت مانند روزنامه، خشم و هیاهو را بخوانیم تا آخر، لذت غریبی از کشف تازه‌ای خواهیم داشت. چون ذهن در ناخودآگاه خود با قراردادهای تعویض روایت همراه خواهد شد.

خواننده زمانی که در هی مرد گنده ... با هر ارجاع به بردن متنی، ذهنش را به تأویل نشانه‌ای بسپارد، بخشی از اطلاعات و لذت متن را از دست خواهد داد. از دیالوگی مانند «ویل دورانت هم با من موافقه»، کسی ذهنش را به فضای تألیفات «ویل دورانت» می‌سپارد و کسی به رابطه ویل دورانت و همسرش که بخشی از تألیفات دورانت از آن هر دو است. کدام مدنظر مؤلف است؟ شاید هر دو. شاید هیچ‌یک. اما همین سپردن ذهن به چنین تصمیمی برای انتخاب گزینه‌های تأویلی، مخاطب را از لذت پس از این جمله باز می‌دارد. به گمانم بزرگ‌‌ترین مشکل ذهن منتقدانه از همین درگیری‌ها است. و همین، موجب دریغ لذت به دست خویش از خویش است. هی مرد گنده ... مانند توموری که تعریف می‌کند، جهان به شدت غریبی از دنیای اطراف و به غایت آشنایی در دل دایره‌ی متن خویش دارد. قوانین داخل متن متعلق به ساحت متن است، نه بیرون آن. پس بهتر است به جای تأویل آن از روی کاغذها و اسم‌ها و ایسم‌ها، مانند یک انسان بکر با ذهن بدوی به کشف آن برسیم، درست مانند غارنشینی که آتش را کشف می‌کند. آنگاه لذت غایی متن در لایه‌ی دوم ما را به تأویل‌های شخصی نیز رهنمون خواهد کرد. نیازی به این‌همه تلاش نیست.

۲. در دنیای هی مرد گنده ... مجاز و حقیقت از معنا تهی شده‌اند. ابعاد تغییر یافته‌اند. حجم‌های فانتزی پیش روی ما هستند. حتی گاه زبان از معنای زبانی و حتی ساختاری خود فاصله گرفته و تعریف درون متنی خویش را یافته است. حتی در حوزه‌ی کارکرد زبان نیز چنین است. در صحنه‌ای که در تاریکی میان شیزو و نینو می‌گذرد، تقطیع واژگان رهیافتی دیگر می‌یابد و کارکرد دیگر. و از اساس در هی مرد گنده ... به محض آن که با امری اندیشه‌ای مواجه می‌شویم و به محض آن که دغدغه‌ای فلسفی پیش روی ذهن‌مان شکل می گیرد می‌توان آنتی‌تز همان مفهوم را نیز در همان متن یافت. به گونه‌ای هجو ساختارها، زبان و حتی هجو اندیشه‌ای که همواره با ارجاعات بردن متن شکل گرفته، در لابلای اندیشگی متن تنیده شده است. برای همین است که معتقدم لذت هی مرد گنده ... لذتی بکر است. مواجه شدن با دنیای دیگر. به موازات همین، اگرچه تعابیر اساطیری مانند تشبیه صحنه به گورهای طبقاتی، یا تأویل زبانی اسامی آدم‌ها یا حتی صلیب آشنای خودمان و نیز نورها و رنگ‌ها که تابش‌های مرگ و حیات را معین می‌کنند، درست باشند، اما به محض آنکه در لایه ابتدایی لذت قرار گیرند، از لذت فاصله گرفته‌اند. این تأویل‌ها در عین درستی از آن لایه‌ی دوم ارجاعات ذهنی‌اند. لایه‌ی اول به زعم حقیر، رسیدن به کلیت فضا است و سرخوشی ناشی از آن. دنیای پسامدرن به دلیل فرار از مؤلفه‌های همواره، به مؤلفه‌هایی چون ساخت‌گریزی، عقل‌زدایی و فرار از مرکز دست یافته است. اما در نهایت اینها به سرخوشی هجو اینها می‌رسد و بسنده می‌کند. من مطمئنم «مارکز» به محض شنیدن تأویلات اساطیری و سیاسی صد سال تنهایی به ما می‌خندد و در دل غمین می‌شود. زیرا که با این تأویلات اجازه‌ی استنشاق نسیمی که در موهای متن پیچیده یا دیدن نقش هیولای زیبای متن را [به قول نینوی هی مرد گنده ... ] از خود دریغ کرده‌ایم. من نیز معتقدم که هی مرد گنده ... دنیای مرگ است و فید شدن آدم‌ها روشن شدن تکلیف آدم‌های متن به سوی دورزخ  یا غیر آن و آنکه فید نمی‌شود، برای این است که گناهکاری افزونش او را در برزخ مرگ گرفتار ساخته و تنهایی‌اش، تنهایی انسان مدرن و حالا دیگر پست مدرن امروز است. اما آیا اینها را می‌توان به متن تحمیل کرد؟ متنی که مرگ را نشان می‌دهد، ساختارش، ساختار نظام‌مند درون خود است، نه برون آن.

پس به احترام چنین فضای سترگی که متن پیش روی ما می‌نهد و به احترام لذت خویش، به گمانم بهتر است لایه‌ی اول به ابراز لذت خویش بپردازم به دلایل گفته شده و لایه‌ی دوم را به سکوت. برخی متن‌ها آنقدر صاحب نظام درونی‌اند که ما را به سکوت وا می‌دارند. آنگاه که مرگ نطفه‌ی ابتدایی یک هسته‌ی متنی می‌شود، یعنی با نظامی دیگر مواجهیم و آنگاه که جلال تهرانی با نظام شخصی‌اش به آن ساختار، نظم می‌بخشد، یعنی به تئاتر ناب دست یافته است. به نظام‌ها و به گمانم به تمام این دلایل در برابر مهابت هی مرد گنده ... دوست دارم که سکوت را جایگزین هر تأویلی بردن متن قرار دهم. که به زعم من، این سکوت، یعنی نفس لذت. یعنی غریزه‌ی محض. یعنی آشفتگی منظمی که مرگ با ما دارد و شعر هم. به گمانم هی مرد گنده ... کامل‌ترین اثر جلال تهرانی تا امروز است، در فضای اندیشه و دست‌یابی به نظامی در متن و اجرا که همان هسته‌ی داغ تئاتر ناب است. چه زیباست هم.

 

ماهنامه تخصصی سیما، ۱۳۸۳