ورود

عضویت



گفت‌وگو با جلال تهرانی طراح، نویسنده و کارگردان نمایش «مخزن»

 

ایثار ابومحبوب

جلال تهرانی در دهه پیشین با تعداد محدودی نمایشنامه و اجرا خود را به یکی از چهره‌های شاخص و پر طرفدار  آن دهه تبدیل کرد. تلاش‌های او با همراهی وفادارانه گروهش همپا شده بود و این موضوع زبانزد دانشجویانی بود که در آن سال‌ها راهی برای نفوذ به فضای تئاتر می‌جستند. اما در کمتر از چند سال جلال تهرانی از صحنه کناره گرفت و حدود هفت سال از او خبری نبود. حالا او با تکرار اجرای «مخزن» به صحنه بازگشته است. میان این «مخزن» و «مخزن» ۹ سال پیش تفاوت‌هایی در اجرا هست. به مناسبت این اجرا با جلال تهرانی به گفت‌وگو نشستیم.

چرا بعد از هفت سال دوری از کارگردانی، کاری تازه نکردید و کاری قدیمی را بازسازی کردید؟

اول از همه می‌خواستیم یک کاری بکنیم. نمی‌خواستیم کار تازه‌ای بکنیم. همین تجربه هم نشان می‌دهد که تازگی یک اجرا الزاماً وابسته به انتخاب متن تازه نیست.

به نظر می‌رسد متن «مخزن» بیش از هر چیز تجربه‌ای است در ریتم و در اطلاع‌رسانی قطره چکانی که همه تن روی این استوار است. آیا این متن قبل از دو نمایشنامه‌ای که (مقام استادی و اندرهدایت نسل جوان) در کتاب نوستالژی منتشر کرده‌اید نوشته شده؟

اینها همه مجموعه متن‌های سال ۷۷ است. «اندر هدایت نسل جوان» تاریخ سال ۸۲ دارد. یعنی بعد از «مخزن» است. «مقام استادی» سال ۷۹ کامل شده است. یعتی قبل از اجرای اول «مخزن» برای چه این را می‌پرسید؟

از طرفی به نظر می‌رسد «مخزن» تکمیل برخی تجربه‌ها باشد که دست کم در «مقام استادی» رخ داده است، به ویژه درباره ریتم که در کارهای شما دست کم تا قبل از «هی مرد گنده گریه نکن» اهمیت پیدا می‌کند. مسأله ریتم، مساله تندی نیست، مسأله نفس ریتم است. در «مخزن» ریتم آنقدر حیاتی است که اگر در کارگردانی رعایت نشود، همه چیز فنا می‌شود و از دست می‌رود. به ترتیب تاریخ اگر نگاه کنیم، این تجربه از ریتم در «مقام استادی» به چشم می‌خورد و در «مخزن» انگار پخته شده است. مسأله اینجاست که اگر در «مخزن» این پختگی به دست آمده چطور است که در «اندر هدایت نسل جوان» اینقدر افت می‌کند؟

من آنها را در تداوم همدیگر نمی‌بینم. وجوه اشتراکی با هم دارند که طبیعی است.

در دیالوگ‌ها واو به واو، به «مخزن» گذشته وفادار بودید اما در ترکیب کارگردانی و طراحی صحنه، نه. این تمایز در ذهن خودتان چگونه بود؟ آیا اصلا مسأله وفاداری و عدم وفاداری وجود داشت؟

اگر می‌خواستیم «مخزن» را به همان شکل گذشته‌ای اجرا کنیم، بدیهی است که هیچ جذابیتی برای شخص من نداشت. در شروع این پروژه پرسش‌هایمان را، نسبت به اجرای قبل، عوض کردیم و این منظر تازه وجوه دیگری از متن را برای ما استخراج کرد. وجوهی که در آن اجرای قبلی نمی‌دیدیم. وجوهی هم بود که در اجرای قبلی می‌دیدیم ولی اینجا حذف شد.

مثلاً چه چیزی حذف شد؟

مثلاً در اجرای قبلی ما از محدوده یک اتاق در یک پمپ بنزین، بیرون نمی‌زدیم. متن به ما راه می‌داد که این کار را بکنیم. این چیزی است که در آن «مخزن» قبلی جا گذاشته‌ایم و اینجا نداریمش. در این منظر تازه، می‌توانیم بیرون از «مخزن» را هم ببینیم.

به نظر من ویژه بودن این متن به چیزهایی مربوط است که در صحنه نیست. اما در اجرای کنونی تلاشی دارد صورت گیرد ــ اگرچه سعی می‌کند انتزاعی و غیر رئالیستی باشد ــ برای اینکه آنچه پیش از این نبود خود را به شدت به عرصه حضور تحمیل کند. به تعبیری آدم‌هایی که ما باید تصورشان کنیم و نکته‌شان این است که این تصور مدام باید باطل شود، به ما چهره نشان می‌دهند. از اساس همین که چهره نشان می‌دهند، همین که هی از موقعیت خودشان تعریف می‌‌دهند ــ همین که خودتان می‌گویید اینها در متن جایی بودند و حالا داریم آنجا را نشان می‌دهیم ــ فکر می‌کنم که به ویژگی متن لطمه می‌زند.

سعی کرده‌ایم تصویری را نشان دهیم که تخیل شما را دستکاری نکند مانند تصاویری که در مینیاتور هست؛ همه زن‌ها یک‌شکل، همه مردها یک‌شکل. در عین اینکه روایتی را به شما عرضه می‌کنند به شما اجازه می‌دهند تخیل خودتان را داشته باشید.

در «تک‌سلولی‌ها»، «هی مرد گنده... » و «نفرتی‌تی» مسأله‌ای وجود دارد که در متن «مخزن» نبوده است، آن هم جهان‌های متداخل است؛ این نکته در «هی مرد گنده... » دیگر اوج پیدا می‌کند. در «تک‌سلولی‌ها» هم سه جهان با هم موازی پیش می‌روند که تا اواخر نمایش تداخل این جهان‌ها کتمان شده، اما کنش نهایی نمایشنامه آشکار شدن امکان این تداخل است. جالب اینجاست که در «مخزن» قبلی این فاکتور وجود نداشته ولی انگار شما در اجرای جدیدتان این فاکتور را هم وارد کرده‌اید؛ دوباره جهان‌های متداخلی را ایجاد کرده و در هم بُر زده‌اید.

ممکن است این‌طور باشد. بحث تداخل برای من از جایی شکل گرفت که فکر کردم وقتش است مخاطب را از آنچه هست بیشتر در اجرا دخیل کنم. اولین چیزی که به ذهن آدم می‌رسد تئاتر مواجهه است. اما من به کاری فکر می‌کردم ــ و هنوز فکر می‌کنم ــ که در آن مخاطب از جایش تکان نخورد ولی در اجرا مشارکت کند.

فکر می‌کنم ریسکش خیلی بالاست. به نظر خودتان این‌طور نیست؟

ریسکش بالاست. شرافت تئاتر در این است که نترسد.

از این جهت از ریسک حرف می‌زنم که انگار تصویر انتزاعی‌ای که روی صحنه حاضر شده، به سمت تفسیر حرکت می‌کند. آن وجه استعاری این شخصیت‌ها، فرم و ژست‌های آنها بر روی صحنه انگار دارند سعی می‌کنند تفسیر متن را هدایت کنند.

نباید ابعاد تفسیری پیدا کند. اگر دارد این طور به نظر می‌آید، بدیهی است که می‌توان به عنوان اشکالات این تجربه آسیب‌شناسی‌اش کرد. وقتی از حضور فعال مخاطب در تئاتر صحبت می‌کنم الزاماً منظورم استفاده از مجموعه خواصی که هر مخاطب تئاتر دارد، نیست بلکه منظورم تکامل این مشارکت است.

و فکر می‌کنید در «مخزنِ» قبلی این رخ نمی‌داد؟

در «مخزنِ» قبلی آنقدر کنجکاوی بالا بود و آنقدر مخاطب گرفتار این می‌شد که ببینید چه خبر است، که موضع مخاطب نسبت به اجرا بیشتر انفعال بود. وقتی آدم‌ها تحت فشارند از بین‌شان نابغه زیاد بیرون می‌آید؛ اما در واقع زیر فشار؛ اکثریت با آنهاست که به طرز نبوغ‌آمیزی در جامعه منفعلند. اینکه ما دنبال چه جور حضوری هستیم بحث ظریفی است. ما در «مخزن» این پتانسیل را داریم که مخاطب‌مان را در اختیار بگیریم، او را در حین نگرانی و اضطراب به عمق انفعال برسانیم و بعد با مونولوگ پایانی تخلیه‌اش کنیم. اما نخواستیم این کار را بکنیم.

 

روزگار، ۹ بهمن ۱۳۹۰

 

دیدگاه‌ها (0)

هیچ دیدگاهی وجود ندارد

دیدگاه خود را اضافه کنید.

  1. ارسال دیدگاه‌ بعنوان یک مهمان
    ثبت‌نام یا ورود به حساب کاربری.
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید